خانه عناوین مطالب تماس با من

یادداشت های یک پسر معمولی

یادداشت های یک پسر معمولی

درباره من

من محمد (م.ف) 25 ساله دانشجوی شیمی شغل مسول شبکه در یک شرکت خصوصی وعلاقه اصلی شعر و ادبیات مسول انجمن شعر دانشگاه و جندین مقام استانی و کشوری تو رشته شعر کلاسیک و پست مدرن.اینجا هرچه که می نویسم فقط شعر نمی نویسم همین.گاه نوشت های یک پسره معمولی همین و والسلام... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • نامعلوم
  • چام چام

پیوندها

  • منیره حسینی ،بانوی واژه ها
  • فردا روز دیگری ست ...
  • دلتنگی های میترا در آلمان
  • برای دل خودم
  • دنیای دانشتنی ها
  • غروب صبح
  • هرز نوشته های ذهنه خط خطیه آزیتا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • شب که بی خواب میشی
  • دیروز ظهر
  • واقعیت
  • تیر می کشید
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • چه شبی شده امشب
  • [ بدون عنوان ]
  • نامه...
  • [ بدون عنوان ]
  • خیلی ها
  • یک لیوان آب توت فرنگی
  • مرد را دردی اگر باشد خوش است
  • چه فرقی برایت می کن
  • اتاق عمل

بایگانی

  • بهمن 1392 6
  • دی 1392 2
  • آذر 1392 5
  • مهر 1392 2
  • شهریور 1392 4
  • مرداد 1392 1
  • خرداد 1392 3
  • اردیبهشت 1392 5
  • فروردین 1392 2
  • اسفند 1391 4
  • بهمن 1391 7
  • دی 1391 8

آمار : 12207 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • شب که بی خواب میشی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 18:08
    شب که بی خواب میشی و هجمه فکر بهت فشار میاره و دنبال یه جای ساکت و سوت و کور می گردی که بشینی و یه چند ساعتی آروم بگیری،فکرت ناخداگاه میره سمت خیابون های شهرک صنعتی ساعت 2 نصفه شب.کلید ماشین و بر میدارم و میرم ،میرم سمت جایی که پر از شمشاد و درخت ،صدایی هم نمیاد که اذیتت کنه ،آروم آروم میرم سمت میدون بنفشه ،تو یکی از...
  • دیروز ظهر دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 18:21
    دیروز ظهر اپیزود 60 دقیقه ای ........................... . دلیل اینکه من این ساعت اونجا چی کار می کردم رو نمی دونم ،ولی خوب می دونم که منتظ یک مسیج بودم ، جای خوبی بود، تا حالا سر ظهر نرفته بودم کافه ،دوست داشتم،من آدمیم که بیشتر دوست دارم جای آروم باشم،حالا یه ذره هم شلوغ ایراد نداره،یه جاییه تو هتل امیرکبیر اراک ،یه...
  • واقعیت یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 18:20
    گویی وقتی که به راستی عاشق می شویم، همه چیز بی نمک می شود... وقتی که خیال ببافی هم شیرین است و هم بانمک! شاید به همین خاطر است که شعرا، گهگاه از معشوق واقعی می گریزند تا در تجردی عجیب و شاید بی دلیل موجه برای عموم، از دنیا بروند. یافتن معشوق، شاعر را خفه می کند... بانو، زمین خوردنم را از خاطر نخواهم برد، وقتی که مقابل...
  • تیر می کشید پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1392 20:49
    تیر می کشید حسابی، انگشت هایم را می گویم. چشمانم هم قرمز و متورم........ ، به دست هایی نگاه می کردم که کمر معشوقه اش را سفت چسبیده بود. تقلای من، تکانه های اتوبوس. تقلای من، تکانه های اتوبوس......... ، به چشم هایی نگاه می کردم که به معشوقه اش خیره شده بود. تقلای من، شانه های مرد، تقلای من، شانه های مرد........... ،...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 03:24
    سلام ... نتیجه معلوم است... می افتم... از کجا؟! نپرس از کجا، بگو از چه! گفته بودم درس دارم، گفته بودم در عین حال که درس هست، کار هم هست و سخت هم هست و بد هم هست و خسته کننده و گریز و گزیرناپذیر هم هست و .... من....عاشق درس خواندنم............................ اما، چه فایده...... وقتی زمان و شرایط یارم نیست، وقتی تنها...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 05:39
    قبلا گفته بودم اما، آن "محمد"ی که برایت تعریف کرده بودم، با این محمدِ تازه زمین تا آسمان توفیر دارد راستی سلام گیج و سر در گمم، آنقدری که نمی توانم درست فکر کنم، افکارم بی سر و سامان و پریشان شده اند.... باور نمی کنم که توانسته ام از روز شکستن محمدِ قبل تا امروز، اینگونه پوست بیندازم، آنقدر که "تو"...
  • چه شبی شده امشب جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 19:09
    چه شبی شده امشب. از عصر بد بود، بد که نه، دلگیر بود... جمعه ها به اندازۀ کافی خسته کننده هستند، اما، تا سوگوار کردنم دو قدمی رحم می کنند و نمی کشندم ، تو که نباشی جمعه از یک مجلس ترحیم فقط رقعه ای کم دارد و روضه ای ... دو هفته ای شاد بودم تا رسیدیم به این یکی جمعه و باز هوای رفتن به سرم افتاد... رفتن و دور شدن و به تو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1392 23:28
    از : یکی از لعنتی ها به : بانو قالبت را عوض می کنم یک وقت هایی! نه اینکه بد باشی ، نه ، طول قامتت، رنگ چشمانت، سن و سالت، دانشت، هنرت... همه را به هم می ریزم، و نظیر هنر کلاژ، دوباره به هم می چسبانمشان. اضافه ها را دور می ریزم، اضافه هایی که فقط تو را از من دورتر می سازد، دور می ریزم تا نزدیک شوی.... تو، اینک کنارمی،...
  • نامه... شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 20:14
    نگاه کردن به عکس پروفایل تو کار من نیست ... نه کار من نیست ... از چند ثانیه شروع می شود ... خیره می مانم به کست که رویرویم است ، ثانیه به دقیقه تبدیل می شود و دقیقه به ساعت و زمان از دستم می رود ... چقدر سخت است، قدم زدم ... زیاد ... بی انقطاع ... کوچه ها ، خیابان ها،به همه جا سر زدم ،هرجایی که به سمت تو ختم می شود،از...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 21:11
    نگران من نباش بانو،دیگر من هم جواب خودم را نمی دهم ، زیادم بد نیست کم کم می گذرد،این روزها در تکاپوی آن چیز که باید باشم مانده ام،دنبال آن ارزویی که باید باشد،عیب من این است که باید آنچه هستم باشم نه آنچه باید باشم.هم نشین این شب هایم بانو فقط همان آیینه ایست که هر صبح و شب پسرکی در آن گاهی می خندد و گاهی گریه...
  • خیلی ها جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 02:53
    خیلی ها عاشق صدایی می شوند/ ناگاه/ ناخواسته، خیلی ها عاشق لبخندی می شوند/ بی سبب/ بی دلیل، خیلی ها پیچش مو را دوست دارند، خیلی ها رنگ مویی را دوست دارند، خیلی ها رنگ پوستی را دوست دارند،خیلی ها عاشق اندامی می شوند و انحنایش، خیلی ها عاشقِ/ چقدر از نوشتن عاشق خوشم می آید، عین اش ته گلویم را می زند، شین اش برادر پیغمبر...
  • یک لیوان آب توت فرنگی چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 00:25
    دوباره قصه همه خیابان های اراک که باید توش بروم شد، اینقدر بروم که این بار به ته اش نرسم، وسط های راه از گرسنگی سکته کنم و بیفتم بمیرم، آره بمیرم و راحت شوم، راحت شوم و همه چیز به گور برود، برود و خاک بخورد، خاک بخورد و بگندد، بگندد و بپوسد، بپوسد بر روی لبانم، لبانی که نمی بوسد، نمی بوسد و دیوانه وار نقشی می کشد با...
  • مرد را دردی اگر باشد خوش است سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 10:38
    با خودم قرار گذاشتم که هر وقت به یادت افتادم،قدم بزنم،راه بروم،اصلا بروم نمی دونم ولی فعلا قرار گذاشتم قدم بزنم،شاید آخراش دویدم ولی الان تصمیم گرفتم راه برم.موقعه راه رفتن هم با خودم آواز می خونم با صدایی که بهش می گن خِر خِر، ولی من می گم صدام تِنور،مهم اینه تو که نمیشنوی،موقعه راه رفتن که داشتم می خوندم ،اون خانوم...
  • چه فرقی برایت می کن سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 21:43
    چه فرقی برایت می کند که من منتظرت باشم یا این پیاده روی لاکردار را آنقدر بگیرم و بروم و هی دود، هی خیال، هی دود، هی بی خیال، هی دود، چند سرفه کوتاه، دو نگاه بی هوا به ساعت باز هی قدم، هی دود، باز چند سه نقطه طولانی پشت هر حرف، کلمه، جمله، احساس، فکر، اخ که کاش می شد ماشه را بچکانم در سر تک تک این نقطه های بی کله، بی...
  • اتاق عمل پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 14:23
    حال خونه موندن نبود،طرف های 4:34 بود زدم بیرون،هوا داشت روشن میشد،هوس کردم پیاده برم ،لعنتی می اندازم اون ور خیابون که از جلو دکه رد نشم،سرم و می اندازم پایین،بیخ دیوار پیاده رو رو محکم می گیرم و میرم،دسته کیفم و سفت چسبیدم،عاشقانه،دیوانه وار،سفت،من،پیرانه سر،گوشه پیاده رو،اه،سنگ فرش،تا خونه 13914 تا سنگ فرش بود،یه...
  • گاهی به اندازه ی یک عصر پائیز یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 02:01
    میدانی بانـو؟نمی دانم چقدر گذشته ،از آخرین باری که دزدکی دیدمت ، دیدمت و دویدم که مبادا ببینیم،آنقدر دویدم تا خسته شدم ،واقعا خسته ،امروز دقیقا انقدر دلم کم آمده بود ،کوچک شده بود ، تنگ شده بود ، میدانی بانو اندازه اش را نمی دانم ولی میدانم خیلی زیاد بود پ.ن: گاهی به اندازه ی یک عصر پائیز
  • تَرَک سقف اتاقم دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 22:58
    من سقف را خیلی دوست دارم،مخصوصا سقف اتاقم،آخِر تمام دنیای من اینجاست،جایی که من در آن گم میشوم،غرق می شوم و رویش استراتژی می نویسم و با آن تمام دنیا را فتح می کنم و میشوم پادشاه بی چون و چرای سقف های دنیا و بسی خوشحال ترین مرد دنیا ،البته ااگر راستش را بخواهی فقط وقتی به تو فکر می کنم این چرخه اتفاق می افتد.بگذار کمی...
  • من در شب قدم می زنم جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 11:00
    وقتی شبت بلند شد دردت بلندتر می شود فاجعه این است که تو یک شب زودتر بخوابی،در من چیزی تغییر نخواهد کرد،کمی موهایم سپیدتر می شود،ته ریشم کمی رنگ و روی خود را کم می کنند،خطوط در هم تنیده پیشانی بلندم عمیق تر می شود و چال های صورتم با خروار خروار باروت و دود و خون پر شده است، شانه هایم تکیده و شکسته تر از آن چیزی می شود...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 14:16
    به چارچوب پنجره تکیه داده ای و از بالای دورترین نقطه ممکن کوچه را نگاه می کنی،شاید برای دیگران یک اتفاق یک تماشای یک... باشد ولی برای من یک چیز دیگر است، مثل یک جور تصمیم که باید قبل تر ها میگرفتم مثل یک جور ... یک جور... نمی دانم چرا این کلمات جفت و جور نمی شود، چرا به سکته افتاده است .. نه من برآنم که منم، نه تو...
  • فقط بودن با تو،فقط بودن... پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 12:37
    انتخاب آهنگ با من،رانندگی با من،جاده با من،صدای بلند ضبط با من،پایین کشیدن شیشیه سمت تو و پیچیدن باد لای موهات با من،جنگل خیس با من،بوی علف با من،جمع کردن هیزم با من،آتیش با من،چایی دودی با من،غذا با من،لقمه گرفتن با من،دوباره جاده با من،غروب با من،دریا با من،آتیش با من،بغل گرفتنت کنار دریا با من،گرم کردنت با من،روشن...
  • برام دعا کنید پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 08:25
    بچه ها یه مدتی نیستم بعد از اینکه تیروئیدم به مشکل خورد چشم چپم هم تقریبا از کار افتاد و تو این دو ماهه خیلی اذیتم کرد فقط به خاطر امتحانا نتونستم عملش کنم دارم میرم عمل برام دعا کنید دوستتون دارم راستی حوصله ام سر میره تو بیمارستان تو اینا آنلاینم facebook: https://www.facebook.com/mohammad.fekri66 instagram:...
  • کولر چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 07:22
    من فقط درخواست کولر دارم
  • به باد بگو سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 11:01
    به باد بگو آهسته بوزد لای موهایت یک شهر مست و خراب شوند به درک گلهای خیابان دانشگاه دق می کنند از حسودی.. پ.ن: تازه گی ها اراک باد می آید
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 22:53
    امروز دو تا راننده شروع کردن به جر و بحث، و وقتِ فحش‌دادن که رسید، یکیشون به جای هر چیز داغونی که می‌تونست بگه، داد زد «ان» و گاز داد رفت. امید به زندگیم در لحظه ده سال افزایش پیدا کرد.
  • مخترع USB دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 22:46
    پیشاپیش دست مخترع USB ای که از هر دو طرف میره تو رو می بوسم.
  • مدتی است که... چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 15:18
    مدتی است که دچار پارانویای شدید شدم سقف اتاقم دهان باز کرده ابرها لیوان آبم را پر می کنند ماه در گل های قالی خواب رفته است شب از موهایم بالا میرود پنجره را باز می کنم بوی گند شهر را گرفته است باد می آید و تمام یادداشت هایم را با خود می بردفکر می کنم دیوانه شده ام نیستی و روسری ات هم نیست که بگذارم روی چشمانم خیالی...
  • تو می پری سر خط جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 00:42
    هر نقطه که می گذارم ته دل تو می پری سر خط پ.ن: خط خط خط خ...
  • دست های تو چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 07:47
    دست های تو تصمیمی بود که باید می گرفتم پ.ن:ندارد
  • آدم و حوا سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 22:57
    آخه نوکرتم سیب بهانه بود آدم مونده بود رو دستش وگرنه آدم و حوا از اول هم سیب می خوردن فقط کسی نبود سیب ها رو بشموره
  • تبریک عید دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 14:28
    با این که تو این چند روز از قبل از عید تا حالا همش بیمارستان و دکتر آزمایشگاه بودم ولی ایشالا که سال خوبی میشه عیدتون مبارک
  • 49
  • صفحه 1
  • 2