امروز دو تا راننده شروع کردن به جر و بحث، و وقتِ فحشدادن که رسید، یکیشون به جای هر چیز داغونی که میتونست بگه، داد زد «ان» و گاز داد رفت. امید به زندگیم در لحظه ده سال افزایش پیدا کرد.
مدتی است که دچار پارانویای شدید شدم سقف اتاقم دهان باز کرده ابرها لیوان آبم را پر می کنند
ماه در گل های قالی خواب رفته است شب از موهایم بالا میرود پنجره را باز می کنم بوی گند شهر را گرفته است باد می آید و تمام یادداشت هایم را با خود می بردفکر می کنم دیوانه شده ام
نیستی و روسری ات هم نیست
که بگذارم روی چشمانم
خیالی نیست دیوانه هم که باشم
دنیای من به کوچکی اتاقم نیست